خدا؟
نگهدار؟
از چی؟
حتی حرفی هم ندارم
چون احساسی ندارم
همین متنها هم زورکیست
چه زوری؟
برای چه دارم مینویسم؟
برای که؟
صبحها همش سعی میکنم بیشتر بخوابم
تا از آن طرف روز کوتاهتر شود
حساب کردهام اگر ۱۲ بیدار شوم
میتوانم فقط ۱۲ ساعت زندگی را تحمل کنم
کاش نیاز به غذا و آب نداشتم
آنوقت میتوانستم بیشتر بخوابم
بخوابم و کسی از بیدار بودنم ناراحت نشود
البته تقصیر کسی نیست
نمیدانند همین که بیدارم و زنده، دارم عذاب میکشم
همین که با من حرف میزنند و یادم میآورند زنده هستم دیوانهام میکند
خوابهایم مثل قبل هیجان انگیز نیستچه زوری؟
برای چه دارم مینویسم؟
برای که؟
صبحها همش سعی میکنم بیشتر بخوابم
تا از آن طرف روز کوتاهتر شود
حساب کردهام اگر ۱۲ بیدار شوم
میتوانم فقط ۱۲ ساعت زندگی را تحمل کنم
کاش نیاز به غذا و آب نداشتم
آنوقت میتوانستم بیشتر بخوابم
بخوابم و کسی از بیدار بودنم ناراحت نشود
البته تقصیر کسی نیست
نمیدانند همین که بیدارم و زنده، دارم عذاب میکشم
همین که با من حرف میزنند و یادم میآورند زنده هستم دیوانهام میکند
ولی باز هم بهتر است
توی خواب حفره و خلع وجودم را حس نمیکنم
بیدار که میشوم همش باید حواسم را پرت کنم
که یادم برود
کجا هستم کی هستم ساعت چند است و یا چه تاریخی است
هر وقت متنی مینویسم یادم میآید
اتاق دومم در شیراز
خاطره نویسی را آن زمان شروع کردم
نشسته بودم گوشه اتاق خالی
اونموقعها اینترنت به این شکل نبود
پس تنها کاری که از دستم برمیآمد نوشتن بود که دیوانه نشوم
این جملهام هنوز فراموش نکردهام
نشستهام در این اتاق و تمام استعدادهایم هدر میرود”
یادش بخیر
فکر میکردم آدم مستعدی هستم
بچه بودم دیگر
آدم که کوچک است خودش را خیلی بزرگ میبیند
میخواهد دنیا را نجات دهد
غافل ازین که نمیتواند حتی خودش را نجات دهد
فکر کنم حدود ده سال گذشته و من هنوز گوشه یک اتاق نشستهام
و با این تفاوت که دیگر نگران هدر رفتن استعدادهایم نیستم
چون همه را به آزمون کشیدم
خوشبختانه در هیچ چیز استعداد خاصی ندارم
از این رو کوله بارم را جمع کردم و از دشت گریختم
گریختم، ولی افسوس که توان و شجاعت کافی نداشتم
و حتی در گریختن هم شسکت خوردم
بعضی وقتها در حد چند ساعت جوگیر میشوم
انگار نیروی جوانیم برگشته
انگار نیروی جوانیم برگشته
عقربها نمیمیرند؛ کشته میشوند
هم ,ساعت ,اتاق ,یادم ,بیدار ,استعدادهایم ,خودش را ,را نجات ,است خودش ,کوچک است ,و من
درباره این سایت